دوهـزاروچهـارده

۱٫
داکترها درمان‌فروشی می‌کنند
کراچی‌ها پر از دوا‌های بی‌تاریخ،
بازار راکد،
قصۀ میکروب‌ها مفت!
غصه نخور؛
ما بیش از این آلوده‌ایم
۲٫
حواس پنج‌گانه‌ام
در ترس خوابیده‌اند.
اگر حدیث و روایتی نداری

مرا در بوجی عدالتت بیانداز،
مهم نیست
باید بمیریم
اعتراف می‌کنم
فریاد را خفه ساختیم
سال‌ها
۳٫
تا زنده است قوماندان شهر
آرزوهایم متوقف است.
واکسن بی‌خیالی می‌خواهم
داکتر!
قرن بیست‌ویکم است
و
بیماری خیالات
۴٫
دوهزار شیرین‌تر از دوهزاروچهارده
کابلِ در خون،
صلح نوشید
احساسم کرخت می‌شود
مادر کجایی؟!
من از ۲۰۱۴ می‌ترسم
۵٫
آرامشم … ادامه خواندن دوهـزاروچهـارده